تو ...
دل درد گرفته ام ان قدر که فنجـــــــــــــــــــان های قهــــــــــــــــــــــــــــوه را سر کشیده ام
امـــــــــــــا…
تو تــــــــــــــه هیچکدام نبودی…
دل درد گرفته ام ان قدر که فنجـــــــــــــــــــان های قهــــــــــــــــــــــــــــوه را سر کشیده ام
امـــــــــــــا…
تو تــــــــــــــه هیچکدام نبودی…
هزاران دستـــــــم به سویم دراز شود ……..
پــــــــس خواهم زد…
تنــــــــــها تمنای دستان تـــــــــــو را دارم……
ڪاش هنــوز بچــہ بودیــمــ …
لااقل شبهــا عروسڪ بغل میـڪرבیـــمـــ تا خوابمـاלּ ببرב ..!
حـالـا گوشــے را …
و یــڪ בنیــا انتظـــــار …
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…
نمی دانــم …
چــرا بیــن ایــن همــه آدم
پــیــله کــرده امــ
بــه تــو …
شــاید فــقط با تــو
پــروانــه می شـــوم …
نمیـــدانمـــ
تعبیـــر نگاهتــــ
خداحافظـ یستـ ـ
یا انتــــــظار ؟!
شاید به هم باز رسیم…
روزی که من بهسانِ دریایی خشکیدم…
و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی…. شاید …
پُــرم از اشـــکــ…
آنــقـَــدر کــه
دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد
بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند …..
به چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـڪـنـنـد .
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
سرشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم…!!!
خدایـــــا
این بند دل آدم کجاست؟؟
ک گاهی با یک
اسم..
نگاه..
با حضور یک نفر..
و یا با یک لبخند “پاره میشود”
این روزها پارو را رها کرده ام و دراز شده ام کف قایقی معلق که به هیچ کجا نمی رود….
تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ….
از دلـتـنـگـی ام …
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم …
خـوابـت را بـبـیـنـم …
مـیـفـهـمـی ؟!!
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!
راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم ،
میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم ،
میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …
تو فقط برای منی …
تو فقط قـــــــــــــرار بگذار…
هــر جـای دنـیـا کـِه بـاشی به دیـدارتــو خـواهـم آمد
چـمـدان خـاطــره ها را هَم خواهـم آورد..
چقدر خوشحــ ــال بود شیطــ ــان وقتے سیبــ را چیدم …
گمان مے کرد فریب داده استــ مرا
نمے دانستــ تو پرسیده بودے :
مرا بیشتر دوستــ دارے یا ماندن در بهشــ ــتــ را…
فاصله خط عابر پیاده ندارد
دست مرا بگیر و از آن رد کن
قرار دیدار ما هر نیمه شب
خیالت که نمی گذارد بخوابم
هزار بار آمدم خطت بزنم از قلبم
خود خودت را
یادت را
اسمت را
اما…
فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه…
حوصله ام برفی ست!
با یک عالمه قندیل دلتنگی,
از گوشه های دلم آویزان!
آهای!
کافی ست ” کمی “ها کنی که ” آب”شوم!…
نمى دانم چه رابطه ایست ؟
بین نبودنت با رنگ ها
دلتنگ تو که میشوم
زندگى ام سیاه مى شود !